آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

روی دستهام

با توجه به اینکه اصلا میل به دمر رفتن نداری ولی چند وقتیه وقتی دمر میزارمت سعی میکنی رو دستهات بلند بشی . وقتی میریم جایی اصلا دوست نداری شیر بخوری باید بزور بهت شیر بدم همش میخوای بازی کنی و اینور اونورتو نگاه کنی عزیزم.منم همش نگرانم قندت بیاد پایین و ضعف کنی مامانم. خیلی دوست دارم بوسسسسسسسس هر روز که میگزره شیرینتر و زیبا رو تر میشی و خیلی دوست دارم تمام وقتمو با تو باشم.دیگه دوست ندارم برم سرکار!!!!!!!!!انگار تو خونه نشستن خیلی تنبلم کرده!!!!!!!!!ولی نمیشه باید برم البته وقتی شما بشی 9 ماهه   ...
12 شهريور 1392

خندهای زیبا

چند شب عزیزم وقتی باهات بازی میکنم از ته دل قهقه میزنی بطوریکه نفست میگیره .من الکی از خودم صدا درمیارم و شما هم هربار بلندتراز دفعه قبل قهقه میزنی و دلت میلرزه و آخر بازی به سرفه میافتی عزیزکم ...
11 شهريور 1392

من خیلی تنبلم

عزیزم هر کاری میکنم اصلا دوست نداری دمر بری یا وقتی رو شکم هستی بدون کمک خودتو ببیری جلو من موندم تو کارای شما . گاهی هم اگه حوصله ات نباشه اگه رو کم باشی اصلا تکون نمیخوری بقول بابایی اصلا حال نداری جیگرم خوب نیست اینقد تنبلی. واسه تحریک شما واسه جلو رفتن دستبند عروسکی گرفتم که یکم خودتو تکون بدی . فدای تو بشم مامانی فدای نگاهات عزیزم به کجا نگاه میکنی تنبل خانم؟؟؟؟ اینا چین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بزار ببینم .......... الان دیگه فهمیدم چیه   ...
11 شهريور 1392

جیغ جای حرف..........

وقتی میارمت رو زمین و تنها میشی یا توجهمون به شما نیست یه جوری جلب توجه میکنه . جیغ جیغ میکنی و ناز میای و تا نگات میکنم خنده صدادار میکنی عزیزم. صدات هم خیلی تغییر کرده احساس میکنم مثل خودم ته صدات جیغ جیغی باشه خوشگلم. عاشق عروسک خرسیت هم شدی و هروقت بهت میدمش میری باش کشتی میگیری!!!!!!!!!!! ...
5 شهريور 1392

این چند وقت ما..........

چند روز بود عزیزم سر دردهام شروع شده بود البته همون روز شما رو برده بودم حمام سرم واسه خاطر کولر درد گرفته آخه بدجور گلوهام عفونت داشت مثل اینکه سینوسهام هم در گیر شده بودن و سردردم تا سه روز طول کشید.شماهام تو این چندروز اصلا رعایت منو نکردی همش بم چسبیده بودی و شیر میخواستی و منم اصلا حال نداشتم. عروسی دختر داییم در پیشه .بعداز خوب شدنم واسه همین همراه بابایی میرفتیم بازار واسه خرید لباس .شما هم اصلا دوست نداری یکم رعایت منو کنی. نمیتونم بزارمت پیش مامان جون چون اونجا پشت سرم همش تو لنج هستی و ممممممممممممم راه میندازی که دل آدم واست کباب میشه.تو بازار هم اولش خوب بودی یکم دورو برتو از تو کالسکه نگاه میکردی و واست تازگی داشت همین که...
5 شهريور 1392
1